۞۞ تمنای وصال ۞۞
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست०॰˛¸¸˛॰●●॰˛¸¸˛॰مجلس تمام گشت و ندیدم روی دوست

سید محمدگفت: «قول می دهی به سفارشم عمل کنی و به بقیه ی بچه های مشهدی هم بگی که به

اون عمل کنند؟» گفتم: « نوکرتم سید جان! بگو 

seyed mohamad musavi neishaburi

گفت: « دیشب خواب دیدم یکی از بچه های مشهدی فردا در عملیات شهید می شه، اگه اون یکی من بودم، خواجه ربیع؛ سر مزارم بیایید.» روز بعد تنها مشهدی که شهید شد، سید محمد بود.با چند نفر از بچه ها به خانه اش رفتیم که خبر شهادت سید محمد را به والدینش بدهیم. پدرش با جعبه ی شیرینی وارد اتاق شد وآن را به همه تعارف کرد، سپس با لبخندی گفت: «می دونم سید محمد به میهمانی برادرش ؛ سید علی رفت!»

 

منبع: « روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی،ص106،

 راوی هم رزم شهیدسیدمحمد موسوی نیشابوری».



برچسب‌ها: مهمانی, شهید, شهدا, شهیدان,
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آبان 1392 توسط مالک اشتر